0
0

دانلود مقاله فلسفه طبيعت در غرب

637 بازدید

نخستين فلاسفه يونان را طبيعت‌گرا مي‌دانند. زيرا آنها بيش از همه به طبيعت و رويدادهاي طبيعي توجه داشته‌اند. امروزه بسياري از مردم كم و بيش معتقدند كه در زماني نا معلوم بايد همه چيز از هيچ به وجود آمده باشد. اين اعتقاد در ميان يونانيان آن ايام چندان متداول نبود… پیشنهاد می کنیم ادامه این مطلب مفید و ارزشمند را در مقاله فلسفه طبيعت در غرب دنبال نمایید. این فایل شامل 35 صفحه و در قالب word ارائه شده است.

مقاله فلسفه طبيعت در غرب

مشخصات فایل فلسفه طبيعت در غرب

عنوان: فلسفه طبيعت در غرب
فرمت فایل : word (قابل ویرایش)
تعداد صفحات : 35
حجم فایل : 29 کیلوبایت

بخشی از  مقاله فلسفه طبيعت در غرب را در ادامه مشاهده خواهید نمود.

 

فلسفه طبيعت پيش از سقراط

نخستين فيلسوفان به دنبال تغييرات ظاهري بوده‌اند. آنها سعي داشته تا به قوانين‌اي جاودانه در طبيعت دست يابند. و آنچه را كه در طبيعت رخ مي‌داد از طريق طبيعت توضيح دهند. اين روش و تفكر كه مربوط به پيش از سقراط مي‌باشد. بر ‌مي‌گردد به سه فيلسوف از شهر ميلتوس، طالس1 اين فيلسوف يوناني آب را ماده اولية همه چيز مي‌دانست. زماني كه طالس در مصر به سر مي‌برد. دقيقاً به حاصلخيزي مزارع بعد از طغيان و فرونشستن آب رودخانة نيل توجه داشته و ديده است كه چگونه پس از هر بارندگي قورباغه‌ها و كوهها پيدا مي‌شده‌اند. علاوه بر اين شايد طالس دربارة تبديل آب به يخ و بخار و تبديل دوبارة آنها به آب نيز فكر كرده باشد. سرانجام طالس به اين نتيجه رسيد كه همه چيز پر از خدايان است و به اين ترتيب طالس تصور مي‌كرد كه جهان همه از نيروهاي محرك نامريي است. مسلماً منظور او از خدايان نيز همين نيروهاي محرك بوده است و به خدايان سروده‌هاي هومر ارتباطي ندارد.

فيلسوف ديگر يوناني كه آناكسيماندروس2 نام دارد. اعتقاد داشته است . كه جهان ما تنها يكي از جهان‌هاي بيشمار  است. و اين جهان‌هاي بيشمار از ماده‌اي جاودان پديد آمده است ، به آن باز مي‌گردند. منظور از ماده جاودان را نمي‌توان درك كرد ولي مسلماً وي بر خلاف طالس به ماده‌اي مشخص اشاره ندارد. شايد منظور او اين باشد كه آنچه به وجود آمده است بايد متفاوت از به وجود آورنده‌اش باشد و از آنجا كه هر چه به وجود بيايد، فاني است. پس بايد به وجود آوردنده‌اش جاودان باشد. تا همه چيز بتواند از آن پديد آيد و به آن باز گردد. بدين ترتيب روشن است كه اين مادة اوليه نمي‌تواند همين آب معمولي باشد.

سومين فيلسوف مقيم شهر ميلتوس، آناكسيمنس1 نام دارد كه او هوا را مادة اوليه همه چيز مي‌دانست. آناكسيمنس آب را شكل غليظ شدة هوا مي‌دانست. البته او معتقد بود كه اگر آب غليظ‌تر شود به خاك مبدل خواهد شد. شايد توجه او در اين مورد به خاكي جلب شده بوده است كه پس از آب شدن يخها بر روي زمين نمايان مي‌شد. از سوي ديگر او معتقد بود كه با رقيق شدن هوا، آتش به وجود آمده است. و به اين ترتيب به اعتقاد آناكسيمنس خاك و آب و آتش از هوا بوجود آمده‌اند.

اين سه فيلسوف اهل ميلتوس معتقد بودند كه همه چيز از يك مادة اوليه به وجود آمده است. اما اين كه چگونه مي‌توان تصور كرد كه ماده‌اي بتواند ناگهان تغيير يابد و به چيز ديگري تبديل شود به عنوان « مسئله تغيير» مطرح شد . در حدود سال 500 قبل از ميلاد فيلسوفي به نام پارمنيدس2 معتقد بود كه هر چه هست ، هميشه بوده است. او معتقد بود كه هر چه در جهان وجود دارد، هميشه وجود داشته است و هيچ چيز نمي‌تواند از هيچ به وجود آمده باشد و آنچه هست نمي‌تواند به هيچ مبدل شود.

براي پارمنيدس روشن بود كه طبيعت همواره دستخوش تغييرات دايمي است . او مي توانست با حواس خود تغييرات را توضيح دهد. ولي نمي‌توانست آنچه را عقل به او حكم مي‌كرد منسجم سازد.

همه ما جمله : (( چيزي را قبول مي‌كنم كه ببينم )) ، را شنيده‌ايم. امّا، پارمنيدس حتي پس از اين كه چيزي را به چشم خود مي‌ديد، نمي‌پذيرفت. او معتقد بود كه حواس تصويري نادرست از جهان به دست مي‌دهند و اين تصوير با آنچه عقل حكم مي‌كند تطبيق ندارد.

هراكليتوس3 از همعصران پارمنيدس. تغييرات دائمي را ويژگي اصلي طبيعت مي‌دانست او بيشتر از پارميندس به حواس متكي بود. او معتقد بود همه چيز در حركت است. همه چيز درگذر است و هيچ چيز ثابت نيست. به همين خاطر است كه ما هيچ گاه نمي‌توانيم در يك رودخانه دوبار قدم بگذاريم.

زيرا هر بار كه پا در رودخانه بنهيم آب ديگري بر روي پاي ما جريان خواهد داشت و ما هم هر بار تغيير كرده‌ايم. او بر اين نكته نيز تأكيد دارد كه جهان همواره محل اضداد است . هراكليتوس معتقد بود كه هم خوب و هم بد جايگاهي ضروري در هستي دارند و بدون وجود اضداد در كنار يكديگر، جهان به پايان مي‌رسد.

او چنين مي‌گفت كه خدا همانا روز و شب است. زمستان  و تابستان. لفظ خدا كه او بكار برده مسلماً خدايان اساطيري نيست. به اعتقاد وي خدا و خدايي، چيزي است كه جهان را در برگرفته است. خدا در نظر او طبيعتي است كه دايماً تغيير مي‌كند و جمع اضداد است.

هراكليتوس معتقد بود كه حتي اگر ما انسانها هميشه به يك شكل فكر نكنيم و آگاهيمان نيز يكسان نباشد، بايدنوعي «آگاهي جهاني» وجود داشته باشد كه تمامي رويدادهاي طبيعت را هدايت كند. اين آگاهي جهان در همه يكسان است و انسانها بايد از آن پيروي كنند. به اعتقاد او همه مردم از عقل فردي و شخصي خود در زندگي بهره مي‌گيرند. به اين ترتيب، هراكليتوس در تمامي تغييرات و اضداد در طبيعت، نوعي وحدت يا هستي مي‌ديد و آنچه را زمينة تمامي اين تغييرات و دگرگونيها بود خدا مي‌ناميد.

پارمنيدس و هراكليتوس هر كدام دو نكته را بدست داده‌اند:

پارميندس، بر اين اعتقاد است كه:

الف) هيچ چيز تغيير نمي‌كند.

ب) حس مي‌تواند گمراه كننده باشد.

و در مقابل، هراكليتوس معتقد است كه:

الف) همه چيز تغيير مي‌كند. (همه چيز در حركت است)

ب) به حس مي‌توان اعتماد كرد.

سرانجام امپد كلس1 توانست راهي براي خلاصي از چنين تضاد بزرگي بيابد. او معتقد بود كه پارمنيدس و هراكليتوس هر كدام در يكي از دو نظر خود محقق بوده‌اند و در نظر ديگر راه اشتباه رفته‌اند.

اختلاف نظر امپدكلس با ديگر فيلسوفان در اين نكتة مهم بود كه آنان به وجود يك مادة اوليه اعتقاد داشتند، در حالي كه امپدكلس معتقد بود كه اگر تنها يك ماده اوليه وجود مي داشت، هيچگاه نمي‌شد ميان آنچه عقل حكم مي‌كند و آنچه حس مي‌گويد رابطه‌اي برقرار كرد.

امپد كلس به اين نتيجه رسيده بود كه اعتقاد به وجود تنها يك مادة اوليه بايد كنار گذاشته شود. آب يا هوا به تنهايي نمي‌توانند به يك بوته گل سرخ يا پروانه مبدل شوند. بنابراين طبيعت نمي‌تواند تنها از يك مادة اوليه به وجود آمده باشد. او معتقد بود كه در طبيعت چهار عنصر اوليه يا منشاء وجود دارد.

اين چهار عنصر عبارتند از خاك، هوا، آب و آتش.

به اعتقاد او، تمامي تغييرات حاصله در طبيعت از آميختن اين چهار عنصر با يكديگر و جدا شدن دوبارة آنها از يكديگر صورت پذيرفته است ، زيرا همه چيز از خاك ، هوا ، آتش و آب تشكيل شده است. فقط مقدار تركيبي آنها با هم متفاوت است. اگر گلي پژمرده شود يا حيواني بميرد، چهار عنصر موجود در آن از يكديگر جدا مي‌شوند. اين تغيير را مي‌توان به چشم ديد. امّا خاك، هوا ، آتش و آب تغيير نمي‌كنند و بدون تركيب با يكديگر،‌همواره ثابت و دگرگون ناپذير باقي مي‌مانند. بنابراين درست نيست كه بگوييم همه چيز تغيير مي‌كند. زيرا در اصل هيچ چيز تغيير نمي‌كند. آنچه اتفاق مي‌افتد، در اصل پيوستن و دوباره گسستن اين چهار عنصر است. امپدكلس به طور اتفاقي خاك، هوا ، آب و آتش را به عنوان ريشه‌هاي طبيعت در نظر نگرفته بود، فيلسوفان ديگري بيش از او به اين نكته اشاره كرده بودند كه مادة اوليه‌اي مي‌بايست آب، هوا يا آتش بوده باشد. اين مسئله كه آب يا هوا عناصر مهمي در طبيعت به شمار مي‌روند، قبلاً از سوي طالس و آناكسيمنس مطرح شده بود. يونانيان آتش را نيز مهم مي‌دانستند. آنها اهميت خورشيد را براي ادامة زندگي درك مي‌كردند و مسلماً از حرارت بدن انسان و حيوانات خبر داشتند.

پس از اين كه امپدكلس نشان داد تغييرات طبيعت چگونه از طريق تركيب و تجزية مجدد آنها چهار عنصر صورت مي‌پذيرد، تنها يك سوال باقي مي‌ماند و آن اينكه دليل اين امر كه عناصر با يكديگر تركيب مي‌شوند چيست؟ امپدكلس معتقد بود كه دو نيرو در طبيعت بايد وجود داشته باشد. او اين دو نيرو را مهر و كين ناميده بود. آنچه سبب پيوستگي عناصر مي‌شد. مِهر بود و كين مسبب گسستگي عناصر بود. به اين ترتيب امپدكلس ميان ماده و نيرو تمايز قايل بود. بد نيست به اين نكته اشاره بيشتر داشته باشيم. حتي امروز هم ما در علم ميان عناصر و نيروهاي طبيعي به وجود تمايزي قايليم. دانش امروز ما بر اين پايه استوار است كه تمامي فرآيندهاي طبيعي را مي‌توان از طريق تأثير متقابل عناصر و محدودي نيروي طبيعي توضيح داد.

امپد كلس معتقد بود كه چشمهاي ما نيز همانند هر چيز ديگر از خاك، هوا، آتش و آب بوجود آمده است. خاك موجود در چشم من آنچه را مربوط به خاك است مي‌بيند. هواي چشم من تمامي آنچه را مربوط به هواست درك مي‌كند. آتش درون چشم من آنچه را با آتش مربوط است دريافت مي‌كند و آب چشم من آنچه را مربوط به ب است مي‌بيند. اگر چشم من هر يك از اين چهار عنصر را نمي‌داشت تمامي طبيعت را نمي‌ديد.

فيلسوف ديگري كه نمي‌توانست وجود تنها يك ماده اوليه را بپذيرد،  آناكساگوراس1بود. او نظر امپدكلس را نيز قبول نداشت. او معتقد بود كه همه چيز در طبيعت از به هم پيوستن ذره‌هاي بسيار كوچكي به وجود آمده است. اين ذره‌ها به چشم ديده نمي‌شوند. همه چيز را مي‌تواند به اجزاي كوچكي تقسيم كرد ولي كوچكترين اين اجزا نيز همه ويژگيهاي آن چيز را در خود دارد. او معتقد بود كه اگر پوست و مو از چيز ديگري ساخته نشده باشند، بايد در شيري كه مي‌نوشم يا غذايي كه مي‌خوريم. پوست و مو وجود داشته باشد.

مثلاً با يك مثال نظر او را چنين بيان كرد. بدن ما هم از همين ويژگي برخوردار است كه در هستة يك سلول پوستي، تنها اطلاعات مربوط به پوست انبار شده است. بلكه اطلاعات مربوط به چشم، رنگ مو، تعداد انگشتان، و حتي شكل آنها نيز نهفته است. در هر سلول از بدن ما كلية اطلاعات مربوط به ساختمان زيستي ما محفوظ است.

بنابراين در هر سلول « چيزي از همه چيز» وجود دارد. هر كليتي، از مجموعة اجزايي ساخته شده است. كه هر يك از آنها تمامي آن كلّ را دربردارد.

آناكساگوراس به نوعي نيرو معتقد بود و اين نيرو را عامل به وجود آمدن انسانها، حيوانات، گل‌ها و درختان مي‌دانست. او اين نيرو را روح مي‌ناميد. او از لحاظ ديگر هم جلب توجه مي‌كرد. او نخستين فيلسوف بود كه توجه زيادي به ستاره‌شناسي داشت. او معتقد بود كه تمامي اجرام آسماني از همان ماده‌اي ساخته شده‌اند كه زمين به وجود آمده است. او زماني به اين باور رسيد كه يكي از سنگهاي آسماني را مورد مطالعه قرار داد. به همين دليل او معتقد بود كه در كرات ديگر نيز وجود انسان قابل تصور است. به نظر وي ، ماه از خود روشنايي نداشت، بلكه نور خود را از زمين مي‌گرفت.

 

 

 

فهرست مطالب مقاله فلسفه طبيعت در غرب, در ادامه قابل مشاهده می باشد.

  • ـ مقدمه
  • ـ فلسفه طبيعت پيش از سقراط
  • ـ فلسفه طبيعت بعد از سقراط
  • ـ فلسفه قرون وسطايي (قبل از رنسانس)
  • ـ فلسفه طبيعت در دورة رنسانس
  • ـ فلسفه طبيعت بعد از  رنسانس
  • ـ فلسفه طبيعت در دوره باروك
  • ـ عصر روشنگري
  • ـ‌ فلسفه طبيعت در دروه رمانتيسم
  • ـ طبيعت گرايي
  • ـ منابع

 

 

در صورت تمایل شما می توانید مقاله فلسفه طبيعت در غرب را به قیمت 12500 تومان از سایت فراپروژه دانلود نمایید. اگر در هر کدام از مراحل خرید یا دانلود با سوال یا ابهامی مواجه شدید می توانید از طریق آدرس contact-us@faraproje.ir و یا ارسال پیامک به شماره: 09382333070 با ما در تماس باشید. با اطمینان از وب سایت فراپروژه خرید کنید، زیرا پشتیبانی سایت همیشه همراه شماست.

آیا این مطلب را می پسندید؟
http://faraproje.ir/?p=8306
اشتراک گذاری:
فراپروژه
مطالب بیشتر
برچسب ها:

نظرات

0 نظر در مورد دانلود مقاله فلسفه طبيعت در غرب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.