0
0

مقاله باورهای فطری ازدیدگاه فلاسفه و متکلمین اسلامی

24,900 تومان

در این مقاله به باورهای فطری ازدیدگاه فلاسفه و متکلمین اسلامی پرداخته شده است، که شامل 130 صفحه و در قالب word می باشد.

بخشی از مقاله باورهای فطری ازدیدگاه فلاسفه و متکلمین اسلامی

 

بخش اول : معانی فطرت

2-1-1- تعریف لغوی فطرت

واژه «فطرت» از مادّه «فَطَر» به معنای شکافتن چیزی از طرف طول آن است و سپس به هرگونه شکافتن اطلاق شده است .وازآنجا که آفرینش وخلقت به منزله شکافتن پرده ای تاریک عدم است، یکی از معانی مهم این واژه همان آفرینش وخلقت است .واژه فطرت معنای ابداع واختراع را نیز افاده می کند.[1]

فطرت در لغت به معنی آفریننده خالق،طبیعت،سرشت،خوی،دین وآیین ،روش وطریق است .[2]

در اَقرب الموارد ذیل ماده «فَطَرَ»آمده است :

«الفطرة هی الصّفة التی یتّصف بماکل مولود في اوّل زمان خلقته» [3]

«فطرت » همان صفتی است که نوزاد در بدو تولدش بدان متصّف است.»

«الفطرة، الخلقه التی خلق علیها المولود فی رحم اُمّه»[4]

فطرت به آفرینشی گویند که مولود در رحم مادر برآن آفریده شده است.»

راغب می گوید :«خداوند پدیده ها را طوری وبه شکلی آفریده وبا زمینه ها واستعدادها وآمادگی های خاصی ایجاد کرده است که آثار و فعلّیت های مخصوص به دنبال خواهدداشت.»[5]

طریحی می گوید:فطرت به معنای نوع و حالتی از آفرینش است ولی در آفرینش مستعد برای قبول دین حق به کار رفته است.[6]

ابن عباس می گوید معنای «فاطر السموات» را نمی دانستم تا اینکه دو نفر عرب که برسرچاهی منازعه داشتند نزد من آمدند یکی ازآنها می گفت :اناَ فَطَرتُها؛یعنی من آن را حفر کردم. [7]

در تفسیر نمونه آمده است:

(«فطرت» در اصل از ماده فَطَرَ «بروزن بذر» به معنی شکافتن چیزی از طول است ودر اینگونه موارد به معنی خلقت بکار می رود .گویی به هنگام آفرینش موجودات،پرده عدم شکافته می شود وآنها آشکار می گردند.) [8]

صاحب مجمع البیان مقصود از فطرت را دین و اسلام توحید می داند که خداوند ،انسان را براساس آن وبرای آن وبخاطر استفاده ازآن آفریده است:

وهی الدّین والاسلام والتوحید التی خَلق الناس عَلیها ولها وبها ای لاَجلها والتمسّک بها.[9]

فخر رازی در بیان معنای فطره الله می گوید:

وهی التوحید فاّن الله فَطر الناس علیه[10]. یعنی فطرة الله همان توحید است که خداوند انسان را براساس آن آفرید .

فطرت بروزن «فعله» است که دلالت برنوع می کند ودر لغت به معنای گونه ای خاص ازآفرینش وخلقت است .بنابراین فطرت انسان؛یعنی سرشت خاص وآفرینش ویژه انسان.ظاهراً این لغت را اول بار قرآن کریم در مورد انسان به کار برد وپیش ازآن ،کاربرد واژه فطرت سابقه ای نداشت.[11]

 

2-1-2- مقایسه واژه های طبیعت ،غریزه ،فطرت

گرچه این سه واژه گاه بجای یکدیگر بکار میروند،امادر حقیقت معانی آنها متفاوت است.

2-1-2-1- الف): واژه «طبع» یا«طبیعت» در لغت به معنای سجیّت وفطرت است چنان که در لسان العرب آمده است :«الطبیعه :الخلقیة و السجّیة التی جبل علیها الانسان …طبعه الله علی امر یطبعه طبعاً: فطره ….والطباع مارکَّب فی الانسان من جمیع الاخلاق التی لایکاد یزاولها من الخیر والشر». [12]

این واژه معمولاً درمورد موجودات بی جان بکار می رود واگر در مورد جانداران نیز بکار می رود بلحاظ همان جهات اشتراکی است که بین جانداروبی جان وجود دارد. فلیسوفان در تقسیمی،فاعل را به دو قسم فاعل طبیعی و فاعل ارادی تقسیم می کنند ومرادشان از فاعلهای طبیعی موجوداتی است که طبیعتاً اقتضای اثرخاص را داشته،از خود اراده ای در صدور آن اثرندارد. مثلا «آتش» نسبت به «احراق» یک فاعل طبیعی شمرده می شود. درمورد انسان نیز مثلا می گوئیم:«میل جنسی یک امر طبیعی است و طبیعت انسان اقتضای آنرا دارد». دراینجا نیز مرادمان اینست که انسان از خود اراده ای در بود ونبود این میل ندارد،گرچه در بکارگیری وبهره مندی ازآن مختار است.

2-1-2-2- ب)غریزه : این واژه بیشتر در مورد حیوانات غیر انسان بکار می رود و در مورد جمادات ونباتات اصلاً کاربردی ندارد وگاهی در مورد انسان نیز گفته می شود. ماهیّت غریزه اگرچه هنوز دقیقاً روشن نیست، اما اجمالاً مراد ازآن حالتی است نیمه آگاهانه درحیوانات که راهنمای زندگی آنهاست. مثلاً خانه سازی زنبور با هندسه ای خاص ودقیق،مکیدن پستان مادر توسط نوازد حیوان وکارهائی از این دست را امور غریزی نام می نهیم. برخی ،غریزه را این گونه تعریف کرده اند:

«استعداد فطری انجام دادن کارهای معین،مانند لانه سازی پرندگان ،وعسل گذاشتن زنبورهای عسل وتار تنیدن عنکبوت وکارهای شگفت انگیز مورچه ها وموریانه ها وبسیاری دیگر.»[13] تعبیر«استعداد فطری» درتعریف بالا ،اشاره به غیر اکتسابی بودن آن امور دارد؛یعنی توانایی هایی که هزار حیوان ویا انسان است ونیازی به آموختن وفراگیری ندارد.

 

2-1-2-3- ج) فطرت : این واژه در مورد انسان به کارمی رود وبندرت در غیرانسان به کار می رود. امورفطری ،اموری هستند که باسرشت وجان آدم جوش خورده اند ودر کمون وذات بشر جای دارند.

فطرت دارای معانی متعدد می باشد که در این رساله به بیان آن معانی می پردازیم:

  • معانی فطرت شامل :

الف)تعبیرات

ب)مفهوم فطرت

ج)ماهیّت فطرت

الف- تعبیرات : در میان واژه ها و اصطلاحات اساسی قرآن،تفسیر ،حدیث،روان شناسی،روانکاری، فلسفه ،جامعه شناسی،منطق و… تعبیری است به عنوان «فطرت»که بر حسب موارد ومراتب مختلف ،به معانی ومصادیق گوناگون اطلاق می شود.

یکی از معانی فطرت،حالت ویژه ای است که سرشت انسان بدان متصف است وقیلت خاصی را می طلبد.

فطرت، براساس این معنی،حالتی است ربانی که بُعدِ عرفانی سرشت انسان را تشکیل می دهد.

این حقیقت «فطرت» با تعابیر گوناگون از جمله :

حس مذهبی ،بُعد مذهبی ،بعد معنوی،شورمذهبی ،شعور دینی،شعور باطنی،شعور مذهبی،حالت قدسی روح، کیفیّت قدسی ،حالت ربانی ،کشش مذهبی ،جذبه دینی،کنش مذهبی ،بُعد چهارم روح انسان، وفطرت مذهبی،مورد بحث وبررسی قرار می گیرد .[14]

ب)مفهوم فطرت: «فطرت» تعبیر معروف وآشنائی است که در اصل «در لغت» به معنی آفرینش ایجاد وخلقت است ودرمیان اهل سنّت وحالت غیراکتسابی ای که انسان ،به آن ،از مادر قدم به عرصه گیتی می نهد نیز اطلاق می گردد وکیفیت وصفت وحالتی که ذات انسان ،به آن،«تکوّن»یافته است.

کتاب معروف «قاموس اللغه»درذیل ماده «فَطَرَ»می نویسد:

«الفطرةالخلقه التی خَلََقَ علیها المولود فی رحم امّه»[15]

فطرت ،آن خلقت ویژه ای را گویند که ذات نوزاد در رحم مادر با آن تکوّن می یابد.

ودرمیان اهل نظر ومفسّران اسلامی ونیز در احادیث ائمه معصومین(ع) «فطرت» به معنای خاص و ویژه ای بکار می رود که تعابیری از قبیل الحنیفیه ،الصبغه ،الفطره،مراد از فطرت ،

براین اساس ؛غیرازآن معانی لغوی ونیز غیر ازآن حقیقتی که در منطق وفلسفه،بدان می پردازند،می باشد. فطرت «فطریات» در منطق ویا در فلسفه عبارت از:

الف: ادراکات بدیهی اعم از تصوری وتصدیقی.

ب: قضایای«قیاساُتِها مَعَها».[16]

آری: فطرت، یعنی «حالت خاص عرفانی»که درسرشت انسان منظورگشته واز ذات وی نشات می گیردودرزندگی او«فعّلیت» لازم خویش را باز می یابد.[17]

ج)ماهیت فطرت:گفتیم که انسان دارای «فطرت» است،فطرت به معنی خاص کلمه،واین فطرت یکی از خصیصه های ذاتی بشراست وتذکراین نکته لازم است که :

الف:  فطرت، درماهیت وحقیقت خود ،بردوگونه است در «فطرت عقل»و«فطرت دل» فطرت عقل، همان ادراکات بدیهی وطبیعی

عقل را گویند که عقل ،باتوجه به ساختمان اصلی خویش به گونه ای ذاتی دارای یک سلسله ادراکات طبیعی و غیراکتسابی است.«فطرت دل» عبارت از«علم حضوری» انسان نسبت به برخی از حقایق که انسان با توجه به ساختار روحی خود ،آنها را واجد است.[18]

ب: «فطرت» از مقوله «علم»است یاکنش؟

در کلمات بزرگان[19] ازفطرت یاتعابیری مختلفی چون «گاهی»،«دریافت»،«،«علم»،«ادراک»،«گرایش»،

«جذبه»، «کشش»،«دانش فطری»،«معرفت فطری»،«تمایل فطری»و«فطرت پرستش»و«عشق» یاد شده است.

ودقت در اصل فطرت وکلمات بزرگان این نکته را بدست می دهد که: پرستش «آگاهی فطری،تمایل فطری» اول از مقوله دانش و«دریافت» ودومی از مقوله «جذبه»وگرایش است، بدین معنی که :انسان بگونه ای فطری وحضوری ،هم «خداشناسی»و«خداآشنا»است و هم دارای عشق وتمایل به اوست.[20]

2-1-3- تفاوتها

آنچه فطرت را از غریزه وطبیعت،ویا هریک راازدیگری متمایز می سازد،همان ویژگیهای یاد شده در تعریف آنهاست؛همان گونه که وجوه اشتراک آنها نیزدرهمان جا ریشه دارد.خصلت تکوینی بودن فطرت،آن را با غریزه همسان می کند، وغیراکتسابی بودن،آن را کنار غریزه می نشاند.آنچه فطرت را از دودیگر،امتیاز می دهد.تعالی وفرا حیوانی بودن آن است.گستره فطرت به جهانی انسانی تعلق دارد ودرمرزهای انسانیت محدود می شود.درامر فطرت نگاه به جنبه روحانی ،ملکوتی وغیرحیوانی انسان است؛مانند دین که همین گونه است .به همین خاطراست که خداوندنیز درقرآن ،آنجا که سخن از فطرت الله می گوید،پای مردم را به میان کشیده ،عبارت«فَطََرَالنَّاسَ عَلَیها»را می افزاید.«ناس»آن چنان گسترده وهمه شمول است که سایه خود رابرهرانسانی درهرزمان ومکانی می گستراندوکی را بیرون ازخود وا نمی نهد. از سوی دیگر تعبیر ناس درآیه،فطرت ،درعین جامع افراد بودن ،مانع از ورود اغیار«غیرانسان» نیزهست. در عین جامع وانحصار ،دامنه فطرت را در سرزمین های طبیعت وغریزه بر می چیندوآن را به نوع انسان محصور می کند؛برخلاف طبیعت وغریزه ،برمی چیند وآن را به نوع انسان محصور می کند ؛برخلاف طبیعت که به هیچ نوعی اعم ازجاندار وبی جان محدود نمی شود،وبرخلاف غریزه که علاوه برانسان، حیوانات را نیز پوشش می دهد.[21] فرق مهم دیگری که فطرت را بالاتر ازآن دو می نشاند،کمال بخشی رشدآفرینی فطرت است. آنچه غریزه مقصوداست نه تنها مشکل آفرین نخواهد بود،که زمینه ساز شکوفایی فطرت نیز می باشد. لیکن غریزه به خودی خود،بالا برنده ورشد دهنده نیست ،بلکه فروغلطیدن درآن به انحطاط وسقوط انسان می انجامد [22]؛به گفته مولانا :

ترک شهوتها ولذتها سخاست

هرکه در شهوت فروشد برنخاست.

2-1-4- فطرت در اصطلاحات منطق وفلسفه

کلمه فطرت و فطری در منطق و فلسفه وبعضی از علوم دیگر درمعانی مختلف استعمال که مابذکر آنها می پردازیم .

1-فطریات در منطق : یکی از معانی اصطلاحی «فطرت»درباب قضایا درمنطق است . قضایای فطری «فطرت»درباب قضایا درمنطق است. قضایای  فطری «فطریات» قضایایی هستند که ثبوت محمول برای موضوع درآنها گرچه نیازمند حد وسط است،اما این حد وسط همواره در ذهن حاضر است،از اینرو این قضایا از جمله قضایای یقینی وبدیهی شمرده می شوند ولذا منطقیان با تعبیر «قضایا قیاساتها معها» [23]ازآنها یاد می کنند،یعنی قضایائی که قیاس آنها با خودآنها همراه است.«منطقیان از سویی فطریات را از جمله بدیهیات ثانویه می دانند و این قیاس همواره در نزد ذهن حاضراست وهمین از این رواست که آنها بدیهی و فطری نام کرده اند .حق این است که اینگونه قضایا را بایستی «نظری قریب به بدیهی» دانست و چنین نیست که واقعا در غریزه وفطرت انسان تکویناً حد وسط اینگونه قضایا تعبیه شده باشد.

مویّد آن است که بین عدد 4تا36،اعداد زوج متعددی است و دقیقاً نمی توان بین اعدادی که حکم به زوجیت آنها فطری است وغیرآنها ،مرزی را مشخص کرد.

 

نکته دیگرآن است که فطری بودن یک قضیه راباید«نسبی»دانست ،زیرا ممکن است حد وسط برای شخصی کاملاً روشن ودائم الحضور در ذهن باشد وبرای دیگری به این حد ازوضوح نباشد درباب حدسیات،مجربات،ومتواترات نیز این نسبت مطرح است».[24]

2-گاهی واژه فطری در مورد قضایای اولیه بکار می رود، اوّلیات قضایایی هستند که ذهن به محض تصّور موضوع ومحمول ،آنها را تصدیق کرده ،درحکم و اذعان خود محتاج کسب و تفکر نیست. مثل قضیه امتناع تناقض که میگوئیم :«اجتماع وارتفاع نقیضین محال است».

3-گاهی «فطری»درمورد قضایای اخلاقی که درارتباط با عقل عملی اند بکار می رود مثلا می گوئیم قضیه «دروغ ناپسنداست»یک قضیه فطری است.

4-واژه فطرت در بعضی موارد مترادف با کلمه «وجدان»بکار می رود. در این اصطلاح ،مراد از «فطرت»اشاره به مصدر ومنبع صدوراحکام اخلاقی است.

5-گاهی«فطری»مترادف با«بدیهی»بکارمی رود، خواه درحوزه تصورات خواه در قلمرو تصدیقات، البته آنجا که در مورد تصدیقات بدیهی اطلاق   می شود، غالباً بدیهیات اولیّه مورد نظراند. گاه قضیه «تناقض محال است»رافطری می خوانیم امّا مثلاً محسوسات را که برخی منطق دانان از جمله بدیهیات ویقینیات می- شمارند فطری نمی نامیم وامّادرحوزه تصورات،تقریباً اغلب تصورات بدیهی مثل مفهوم وجود،عدم،شیءو…را گاه به وصف «فطری»متصف می کنیم مثلاً می گوئیم :«مفهوم شی ء مفهومی است که هرفردی فطرتاً آنرا درک می کند».

6-گاهی مراد از«فطری»معرفت وشناخت حضوری است .مثلاً می گوئیم:«این یک امر فطری است که هرکس از وجود خودآگاه است»دراینجا مراد اینست که هرکسی با علم حضوری،وجودخودرا درک می- کند.

7-اصطلاح دیگر«فطرت»درفلسفه «دکارت»است. مراد از«فطریات»درفلسفه دکارت مفاهیمی است که عقل انسان خود به خود آنها را به روشنی ووضوح درک می کند مثل مفهوم الله ،حرکت ،امتداد ونفس،دکارت در کنار«فطریات» دو دسته دیگررا نیز برای معانی ومفاهیم قائل است که آنها را مجهولات وخارجیّات می- نامد.[25]

8- در فلسفه کانت نیزگاه واژه فطری در مقولات دوازده گانه اوبکار می رود.[26]

9- اصطلاح دیگر فطری در روانشناسی است.روانشناسان معتقدند که چهار میل وگرایش فطری در انسان وجود دارد که گاه ازآنها تحت عنوان «حس»یاد می کنند.این چهار امر عبارتنداز: 1-حسّ مذهبی،2-حسّ زیبا طلبی،3-حس ّعلم جوئی،4-حسّ نیکی یا خیر اخلاقی .[27]

 

 

اطلاعات بیشتر

نوع فایل

word

تعداد صفحات

130

حجم فایل

265 کیلوبایت

نقد و بررسی‌ها

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مقاله باورهای فطری ازدیدگاه فلاسفه و متکلمین اسلامی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.