بخشی از مبانی نظری و پیشینه تحقیق انسجام خانواده و فرسودگی زناشویی زوجین
2-2- انسجام خانواده
2-2-1 تعریف خانواده و اشکال مختلف آن
پيشتر از اين، گروهي از محققان ، خانواده را به «گروهي از افراد که روابط آنان با يکديگر بر اساس هم خوني شکل ميگيرد و نسبت به هم خويشاوند محسوب ميشوند»؛ تعريف کرده بودند. آنها براي تعميم خانواده، به گونهاي که افزون بر روابط هم خوني، مواردي هم چون فرزند پذيري و پذيرشهاي اجتماعي و قراردادي را نيز در برگيرد، خانواده را اين گونه تعريف کردند: «گروهي است متشکل از افرادي که از طريق پيوند زناشويي، هم خوني يا پذيرش، با يکديگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر، خواهر و فرزند در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشترکي پديد آورده و در واحد خاصي زندگي ميکنند» (ساروخاني، 1375). ديگر صاحب نظران نيز در حوزههاي مختلف علوم انساني، تعاريف و تعابير مشابهي در تعريف خانواده به کار بردهاند.
باقر ساروخاني قدر مشترک اين گونه تعاريف را در سه محور خلاصه کرد:
الف) خانواده بر مبناي ازدواج بين دو جنس مخالف شکل ميگيرد.
ب) روابط نسبي(قرار دادي يا واقعي) يا سببي بين اعضاي آن وجود دارد.
ج) افزون بر کارکردهاي زيستي(توليد مثل)، کارکردهاي آموزشي، تربيتي و اقتصادي نيز براي آن متصور است.
در واقع، جامعه شناسان معاصر از ارائه يک تعريف کلي درباره خانواده پرهيز ميکنند؛زيرا ارائه تعريفي جامع که همه مصاديق خانواده را ـ از خانواده سنتي گرفته تا مواردي که در عصر جديد، نام خانواده گرفتهاند، مانند روابط زناشويي خارج از چارچوب رسمي، زندگيهاي مشترک هم جنس بازان، خانوادههاي تک والديني ـ در برگيرد، ممکن نمي دانند (ثاقب فر، 1376).
2-2-1-1 مطرح ترين اشکال خانواده در دوران پيش از انقلاب صنعتي
الف) خانواده هستهاي و گسترده: ويليام جي گود خانواده هستهاي را به «واحدي بنيادي که از يک زن و شوهر و فرزندان تشکيل شده است»، معنا کرده است. (ويليام جي گود[1]، 1963). گرهارد لنسکي در کتاب جامعههاي انساني، پا را اندکي فراتر گذاشته و در تعريف خانواده هستهاي ميگويد: «معمولاً تشکيل شده است از يک مرد، زن يا زنان او و فرزندان مجرد آنان». (گرهاردلنسکي[2]، 2001). اما در اين ميان، شايد کامل ترين تعريف را آنتوني گيدنز ارائه داده باشد، در تعريف او، خانواده هستهاي، «خانوادهاي است که در آن، يک زوج متأهل(يا يکي از والدين) با فرزندان خود يا کودکاني که به فرزندي پذيرفته، زندگي ميکنند» (آنتوني گيدنز[3]، 1988). جامعه شناسان، خانواده هستهاي را کهن ترين و در عين حال، شايع ترين نوع خانواده ميدانند. از همين جا ميتوان تعريف خانواده گسترده را حدس زد: «خانوادهاي که در خود، سه نسل يا بيش تر را، که با يکديگر رابطه نسبي دارند، جاي ميدهد». بر اين اساس، يک خانواده گسترده ميتواند شامل جد، جده، زن و شوهر و احتمالاً فرزندان مزدوج آنان باشد. (ساروخاني، 1375). «گود» از زاويهاي ديگر(پايين به بالا) خانواده گسترده را به نظامي تعريف کرده است که مانند خانواده چيني، از يک زن و شوهر با خانوادهها و پسران متأهل و پسران و دختران مجرد و سرانجام نوهها و نتيجهها تشکيل شده است. (ويليام جي گود، 1963). اين نوع خانواده، که بيش تر در جوامع غربي و آفريقايي به چشم ميخورد، در مقايسه با خانواده هستهاي، از امتيازاتي چند سود ميبرد:
1) در خانواده گسترده، اعضاي خانواده ميتوانند در مواقع نياز، از اشخاص متعددي کمک بگيرند؛ مثلاً سالخوردگان، بيماران، معلولان و بيپناهان، در خانواده گسترده، کمتر از خانواده زن و شوهري سر بارند؛ زيرا هزينه آنان بر دوش يک يا دو نفر نيست.
2) خانواده گسترده، در مجموع، پايدارتر از خانواده زن و شوهري است. اعضا در اين نوع خانواده، ميآيند و ميروند؛ ولي واحد اصلي، مسؤوليت جمعي خود را حفظ ميکند، در حالي که مرگ مادر يا پدر(زن و شوهر) دريک خانواده هستهاي، باعث جدايي و يا از هم پاشيدگي خانواده ميشود.
3) خانواده گسترده، بيش از خانواده کوچک زن و شوهري، قدرت سياسي دارد. رئيس خانوادهاي که بتواند عده بسياري را به دور خود گرد آورد، بيش از رئيس يک واحد کوچک، احترام و قدرت دارد.
4) کارکردهاي عاطفي و رواني خانواده گسترده، به ويژه در بحرانها و لحظات سخت زندگي، به مراتب بيش تر از خانواده هستهاي است. اعضاي خانواده گسترده، در شاديهاي هم شريکند و احساس همراهي، از شدت غم و اندوههاي آنان ميکاهد (ويليام جي گود، 1963).
ب) خانواده تک همسري و چند همسري: تک همسري به پيوند زناشويي يک زن و يک مرد گفته ميشود. از ميان گونههايي که ميتوان براي خانواده هستهاي برشمرد، خانواده تک همسري، رايج ترين صورت زناشويي در بيش تر کشورهاي جهان است. (بروس کوئن[4]، 1988). در جوامع مسيحي غرب، ازدواج و خانواده، با تک همسري پيوستگي دارد. به بيان ديگر، يگانه شکل مشروع ازدواج و خانواده در جهان غرب، تک همسري است. (گيدنز، 1988). چند همسري به ازدواج يک مرد يا يک زن با بيش از يک جنس مخالف، در زماني واحد اطلاق ميشود. دو نوع چند همسري وجود دارد: چند زني که به ازدواج يک مرد با بيش از يک زن در زمان واحد گفته ميشود. اين نوع از چند همسري، در مقايسه با معادل خود(چند شوهري) بسيار رايج تر است. چند شوهري نوعي کم ياب از چند همسري است که به وصلت يک زن، در زمان واحد، با شوهرهاي متعدد گفته ميشود. اين گونه زناشويي، امروزه در تبت و توده هاي جنوب هند به چشم ميخورد. به نظر ميرسد که چند شوهري، تنها در جوامعي وجود دارد که در فقر شديد به سر ميبرند و در آنها کشتن دختران رواج دارد. (گيدنز،1988).
ج) خانواده مادر مکان، پدر مکان و نو مکان: در اثر ازدواج، يکي از دو خانواده، عضوي را از دست ميدهد و ديگري آن را به دست ميآورد. اگر زن به محل زندگي خانواده شوهر برود، خانواده را پدرمکان و اگر شوهر به محل زندگي خانواده زن برود، خانواده را مادرمکان گويند، اما اگر هر دو به محل تازهاي براي زندگي جديد نقل مکان کنند، خانواده را نو مکان مينامند. پيش از انقلاب صنعتي، خانواده پدر مکان از فراواني بيش تري داشت؛ اما پس از آن، معادله به نفع خانوادههاي نو مکان تغيير ميکند.
د)خانواده زيستي و خانواده راهياني: خانواده زيستي، خانوادهاي است که پدر و مادر، تنها نقش زيستي و توليد مثل دارند. با تکامل فرهنگ ملل و جوامع بشري، نقشهاي والدين نيز تعدد و تنوع يافت. رابطه پدر و فرزند، ديگر تنها رابطه زيستي نبود. پدر و مادر، مسؤول اجتماعي شدن کودک خويش نيز شدند و مسؤوليت راهبري او، اجتماعي شدن، فرهنگ آموزي و حتي آموزش حرفه را نيز بر عهده گرفتند (ساروخاني، 1375). اگر چه در جوامع صنعتي، بسياري از اين گونهها به حيات خود ادامه داد، اما ظهور و بروز رقباي جديد، ماهيت و کارکردهاي خانواده را شديداٌ به چالش طلبيد و تغييرات و تحولات عميق و در عين حال، پيش بيني نشدهاي را بر جوامع انساني تحميل کرد.
2-2-1-2 اشکال، عناصر و مؤلفههاي خانواده غربی درعصر جدید
الف) مدرنیسم، پست مدرنیسم و خانواده غربی
طی نیم قرن گذشته تغییرات زیادی در هنر، علوم، صنعت، تجارت و خانواده رخ داده است. این روند را انتقال از مدرنیسم به پستمدرن نام نهادهاند. در یک کلمه مدرنیسم شورشی علیه استبداد دنیای ما قبل مدرن است. «مدرنیته دارای جنبه-های فرهنگی و معرفتشناختی است. » مدرنیته به شیوههایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط میشود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد (گیدنز، 1989). جنبش مدرنیسم در نهایت، اشکال قرون وسطایی دولت، دین، علم، هنر و آموزش را مضمحل کرد. البته مدرنیسم یک انقلاب مستمر بود، بهاین معنا که یکباره اتفاق نیافتاد و به یک کشور یا یک حوزه خاصی از جامعه محدود نشد. عقلگرائی، اومانیسم، دموکراسی، فردگرایی و رمانتیسم مفاهیمی هستند که با مدرنیسم بوجود آمدند. مدرنیسم اگرچه در زمانها و مکانهای مختلفی ظهور کرد، ولی دارای موضوع واحدی بود؛ افراد را برای مقابله با نظام موجود تشویق میکرد. تفوق عقل و آزادی فردی، اصول مدرنیسم را ماندگار میکرد. پروتستانیزم در دین، خودبیانگری در هنر، تجربه در علم و دموکراسی در حکومت، همه و همه انعکاس موضوع مدرنیسم هستند. مدرنیسم سه باور اساسی را نهادینه کرد که برای فهم ما از جهان غرب حائز اهمیت است. نکته اول پذیرش معنای پیشرفت اجتماعی بود، بدین گونه که جامعه و افراد درون آن بهتدریج پیشرفت میکنند. این ایده با رشد دانش علمی و سود آن برای بشریت پیوند میخورد و علم از انحصار حاکمیت خارج میشود. در جهان مدرن، علم به صورت انباشتی و حاصل تلاش علمی است. از طریق رشد دانش و فهم، انسان میتواند به سوی جهانی قدم بر دارد که در آن تلاش، زندگی و آزادی برای افراد ممکن میشود.
دومین ویژگی اساسی مدرنیسم باور به جهانشمولی است. باور به قوانین طبیعی، زیر بنای نظریههای علمی همچون نظریه نیوتون[5]، داروین[6]، مارکس[7]، فروید و انشتین[8] را بوجود آورد. همه این افراد معتقد بودند که قوانین جهانشمول طبیعت را کشف کردهاند. در این معنا تلاشهای نظری افراد میتواند مرزهای اجتماعی و تاریخی را درنوردد. به عبارت روشنتر، مدرنیسم معتقد است که سه ویژگی؛ عقل، حقیقت و نفس، بدون تأثیر از فرهنگها و زبانها وجود دارد؛ یعنی عقل انسان توانایی نامحدود و مستقل دارد. (حقیقت) امری بیرونی است که خارج از ما وجود دارد و در هیچ فرهنگ و زبانی متغیر نمیباشد و (نفس) انسان به هیچ زبان و فرهنگی تعلق ندارد. سومین باور اساسی مدرنیسم قاعدهمندی است، یعنی باور به وجود نظم در پدیدههای طبیعی. پیشرفت انسان، جهانشمولی قوانین علمی جدید التاسیس و استحکام و قاعدهمندی قوانینی که جهان را اداره میکنند، زیربنای این عرصه جدید است.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.